M. Sohrabi

يادداشت‌های م. سهرابی

ای جان! جانِ لعنتی!!

ای جان! جانِ لعنتی!!
 
در روايات آمده است که سال‌ها سال پيش، جان بولتون که آن‌وقت‌ها سبيل‌های‌اش –گرچه مشکی هم نبود- هنوز سفيد نشده بود و ابهّتِ بيشتری داشت به ايران می‌آيد، به مشهد؛ و ماه، ماهِ مبارکِ محرّم است، و روز، روزِ عاشورا!
رفيقِ مشهدیِ جان، او را ظهر به تکيه می‌برد و لحظاتی بعد، طبقِ معمول، برایِ هرکدام کاسه‌ای لبريزِ شله (شله‌یِ مشهورِ مشهدی) می‌آورند. جان بعد از اوّلين قاشقِ مردّدوار، سری جنبانده و «آخ‌مای‌گاد» گويان و از تهِ دل با ولعِ تمام تا تهِ کاسه را قاشق‌کش می‌لمباند و آن‌گاه، سری بالا آورده رو به ميزبانِ مشهدی‌اش می‌پرسد: مش‌مهدی! اين غذا جريانِ‌ش چی بود؟
مش‌مهدی می‌گويد: والله، ماجرا اينه که يزيد عليه‌اللّعنه زده امام حسين رو کشته…
جان بولتون منتظرِ ادامه‌یِ سخن نمانده و درحالی‌که با نر-انگشت و سبّابه‌یِ راست، سبيل‌هایِ فروهشته‌اش را از رویِ لب‌ها کنار می‌زند، می‌گويد: دستِ‌ش درد نکنه! دمِ‌ش گرم! از طرفِ ما هم يه سلامی به‌ش بگو و تشکر کن! عالی بود! دست مريزاد! واقعاً شاهکار کرده!!
 
?
راوی:
م. سهرابی
21 شهريور 1397؛ 12 سپتامبر 2018

بیان دیدگاه