خاتون و کنيزک (مثنوی، دفترِ پنجم)
(مقابله شده با مثنویِ چاپ اميرکبير)
61. داستان آن كنيزك كه با خر خاتون شهوت میراند و او را چون بز و خرس آموخته بود شهوتراندن آدميانه، و كدوئی در قضيب خر میكرد تا از اندازه نگذرد؛ خاتون برآن وقوف يافت، لكن دقيقهی كدو را نديد. كنيزك را بهبهانهای بهراه كرد جائی دور، و با خر جمع شد، بیكدو؛ و هلاك شد، بهفضيحت.
كنيزك بيگاه باز آمد و نوحه كرد كه:
ای جانم، و ای چشم روشنم، كير ديدی كدو نديدی؟ ذكر ديدی آن دگر نديدی!؟
«كل ناقص ملعون» يعنی كل نظرٍ و فهمٍ ناقص ملعون. و اگرنه ناقصانِ چشمِ ظاهر مرحوماند، ملعون نهاند. بر خوان «لَيسَ عَلَی الْأَعْمی حَرَجٌ»، نفی حرج و نفی لعنت و نفی عتاب و غضب كرد…
61.1 يك كنيزك، نرخری بر خود فکند از وفورِ شهوت و فرط گزند
61.2 آن خر نر را به گن خو كرده بود[1] خر جماع آدمی پیبرده بود
61.3 يك كدوئی بود حيلتساز را در نرش كردی پی اندازه را
61.4 در ذکر کردی کدو را آن عجوز تا رود نيمِ ذكر وقتِ سپوز
61.5 گر همه کير خر اندر وی رود هم رحم، هم رودهها را بر درد
61.6 خر همیشد لاغر و، خاتون او ماند حيران، كز چه شد اين خر چو مو؟
61.7 نعلبندان را نمود آن خر، كه چيست؟ علت او، كه نتيجهش لاغریست
61.8 هيچ علت اندر او ظاهر نشد هيچكس از سرّ آن مخبر نشد
61.9 در تفحص اندر افتاد او بهجدّ شد تفحص را دمادم مستعد
61.10 جدّ را بايد كه جان بنده بود زآنكه جدّ جوينده يابنده بود
61.11 چون تفحص كرد از حالِ اِشَک ديد خفته زيرِ خر، آن نرگسک[2]
61.12 از شكافِ در بديد آن حال را بس عجب آمد از آن، آن زال را
61.13 خر همیگايد كنيزك را چنان كه به عقل و رسم مردان با زنان
61.14 در حسد شد، گفت: چون اين ممكن است پس من اولیٰتر، كه خر ملك من است
61.15 خر مهذب گشته و آموخته خوان نهادهست و چراغ افروخته
61.16 كرد ناديد وْ، درِ خانه بكوفت كای كنيزك، چند خواهی خانه روفت؟
61.17 از پیِ روپوش میگفت اين سخن كای كنيزك، آمدم، در باز كن
61.18 كرد خاموش و كنيزك را نگفت راز را از بهر طمعِ خود نهفت
61.19 پس كنيزك جمله آلاتِ فساد كرد پنهان، پيش شد، در را گشاد
61.20 رو ترش كرد و دو ديده پُر ز نَم لب فرو ماليد، يعنی صائمام
61.21 در كف او، نرمهجاروبی، كه من خانه را میروفتم بهر عطن
61.22 چونكه با جاروب در را واگشاد گفت خاتون زير لب: كای اوستاد!
61.23 رو ترش كردی و، جاروبی بهكف چيست آن خر، برگسسته از علف؟
61.24 نيمكاره وْ خشمگين، جنبان ذكر ز انتظار تو، دو چشمش سوی در
61.25 زير لب گفت اين؛ نهان كرد از كنيز داشتش آندم، چو بیجرمان عزيز
61.26 بعد ازآن گفتش كه: چادر نِهْ به سر رو فلان خانه، ز من پيغام بر
61.27 اينچنين گو، وينچنين كن، وآنچنان مختصر كردم من افسانهیْ زنان
61.28 آنچه مقصود است، مغزِ آن بگير چون بهراهش كرد آن زالِ ستير
61.29 بود از مستیّ شهوت شادمان در فرو بست و همیگفت آنزمان
61.30 يافتم خلوت، زنم از شكر بانگ رستهام از چاردانگ و از دودانگ
61.31 از طرب گشته بُزِ آن زن هزار در شرارِ شهوتِ خر، بیقرار
61.32 چه بُز آن؟ كان شهوت او را بزگرفت بزگرفتن گيج را نبود شگفت
61.33 ميل و شهوت كر ُكند دل را و كور تا نمايد خر چو يوسف؛ نار، نور[3]
61.34 ای بسا سرمستِ نار و نارجو خويشتن را نورِ مطلق داند او
61.35 جز مگر بندهیْ خدا، يا جذب، حق[4] با رهش آرد، بگرداند ورق
61.36 تا بداند كان خيالِ ناريه در طريقت، نيست الّا عاريه
61.37 زشتها را خوب بنمايد شره نيست از شهوت بتر، ز آفاتِ رَه
61.38 صد هزاران نامِ خوش را كرده ننگ صد هزاران زيركان را كرده دنگ
61.39 چون خری را، يوسفِ مصری نمود يوسفی را چون نمايد، ای جهود؟
61.40 بر تو سرگين را فسونش شهد كرد شهد را خود چون كند وقت نبرد؟
61.41 شهوت از خوردن بود، كم كن ز خَور يا نكاحی كن، گريزان شو ز شر
61.42 چون بخوردی میكشد سوی حرم دخل را خرجی ببايد لاجرم
61.43 پس نكاح آمد چو «لاحول و لا» تا كه ديوت نفکند اندر بلا
61.44 چون حريصِ خوردنی، زن خواه زود ورنه آمد گربه و دُنبه ربود
61.45 بار سنگين، بر خری كاو میجهد زود بر نه، پيش ازآن كاو بر نهد
61.46 فعلِ آتش را نمیدانی تو بَرد گردِ آتش با چنين دانش مگرد
61.47 علمِ «ديگ و آتش» ار نبْود تو را از شرر، نی ديگ ماند، نی ابا
61.48 آب، حاضر بايد و، فرهنگ نيز تا پزد آن ديگ سالم در ازيز
61.49 چون ندانی دانشِ آهنگری ريش و مو سوزد، چو آنجا بگذري
61.50 در فروبست آن زن و خر را كشيد شادمانه؛ لاجرم كيفر چشيد
61.51 در ميانِ خانه آوردش كشان خفت اندر زير آن نرخر، ستان[5]
61.52 هم برآن كرسی كه ديد او از كنيز تا رسد در كامِ خود آن قحبه نيز
61.53 پا بر آورد و، خر اندر وی سپوخت آتشی از كير خر در وی فروخت
61.54 خر مؤدب گشته، در خاتون فشرد تا بهخايه؛ در زمان، خاتون بمُرد
61.55 بر دريد از زخمِ کيرِ خر، جگر[6] رودهها بگسسته شد از يکدگر
61.56 دم نزد، درحال، آن زن جان بداد كرسی از يكسو، زن از يكسو فتاد[7]
61.57 صحنِ خانه پُر ز خون شد، زن نگون مُرد او و، بُرد جان ريبالمنون
61.58 مرگِ بَد، با صد فضيحت، ای پدر تو شهيدی ديدهای از كير خر؟
61.59 تو عَذابَ الْخِزْی بشنو از نبی در چنين ننگی مكن جان را فدي
61.60 دان كه اين نفسِ بهيمی، نرخر است زير او بودن، از اين ننگينتر است
61.61 در ره نفس ار بميری در منی تو، حقيقت دان، كه مثلِ او زنی[8]
61.62 نفسِ ما را صورتِ خر بدهد او زآنكه صورتها كند بر وفقِ خو
61.63 اين بود اظهارِ سرّ در رستخيز الله الله، از تنِ چون خر گريز
61.64 كافران را بيم كرد ايزد ز نار كافران گفتند: نار اولی ز عار
61.65 گفت: نی، آن نار اصلِ عارهاست همچو آن ناری كه اين زن را بكاست[9]
61.66 لقمه اندازه نخورد از حرصِ خود در گلو بگرفت، لقمهی مرگ بُد[10]
61.67 لقمه اندازه خور ای مردِ حريص گرچه باشد لقمه حلوا و خبيص
61.68 حق تعالی داد ميزان را زبان هين ز قرآن سورهی رحمان بخوان
61.69 هين ز حرص خويش ميزان را مهل آز و حرص آمد تو را خصم و مضل
61.70 حرص جويد كل بر آيد او ز كل حرص مَپرست، ای فجل ابنالفجل
61.71 آن كنيزك میشد و، میگفت: آه! كردی ای خاتون، تو اُستا را بهراه!
61.72 كار بیاستاد خواهی ساختن جاهلانه جان بخواهی باختن
61.73 ای ز من دزديده علمی ناتمام ننگت آمد كه بپرسی حالِ دام؟
61.74 هم بچيدی دانه مرغ از خرمنش هم نيفتادی رسن در گردنش
61.75 دانه كمتر خور، مكن چندين رفو چون كُلُوا خواندی، بخوان لاتسرفوا
61.76 تا خوری دانه، نيفتی تو به دام اين كند علم و قناعت، والسّلام
61.77 نعمت از دنيا خورد عاقل، نه غم جاهلان محروم مانده در ندم
61.78 چون در افتد در گلوشان حبلِ دام دانهخوردن گشت بر جمله حرام
61.79 مرغ اندر دام، دانه كی خورد؟ دانه چون زهر است، در دام ار چرد
61.80 مرغِ غافل میخورد دانه ز دام همچو اندر دامِ دنيا اين عوام
61.81 باز، مرغانِ خبيرِ هوشمند كردهاند از دانه خود را خشكبند
61.82 كاندرون دام، دانه زهرباست[11] كور آن مرغی كه در فخ دانه خواست
61.83 صاحبِ دام، ابلهان را سر بُريد و آن ظريفان را به مجلسها كشيد
61.84 كه از آنها، گوشت میآيد بهكار وز ظريفان، بانگ و نالهیْ زير و زار
61.85 پس كنيزك آمد از اشكافِ در ديد خاتون را، بمرده زيرِ خر
61.86 گفت: ای خاتونِ احمق، اين چه بود؟ گر تو را استاد خود نقشی نمود[12]
61.87 ظاهرش ديدی، سِرَش از تو نهان اوستا ناگشته بُگشادی دكان
61.88 كير ديدی همچو شهد و چون خبيص آن كدو را چون نديدی ای حريص؟
61.89 يا چو مستغرق شدی در عشقِ خر آن كدو پنهان بماندت از نظر
61.90 ظاهر صنعت بديدی ز اوستاد اوستادی بر گرفتی، شاد شاد
61.91 ای بسا زرّاق گول بیوقوف از رهِ مردان نديده، غيرِ صوف[13]
61.92 ای بسا شوخان ز اندك احتراف زآن شهان ناموخته، جز گفت و لاف
61.93 هر يكی در كف عصا، كه موسیام میدمد بر ابلهان، كه عيسیام
61.94 آه ازآن روزی كه صدقِ صادقان بازخواهد از تو سنگِ امتحان
61.95 آخر از استاد، باقی را بپرس که حريصان جمله كورانند و خُرس
61.96 جمله جستی، باز ماندی از همه صيدِ گرگاناند، اين ابله رمه
61.97 صوتکی بشنيده گشته ترجمان بیخبر از گفتِ خود، چون طوطيان
&
منبعِ نقل:
http://www.moridemolana.com/Masnavi_Book_5.htm
a
مقابله، و مختصری ويرايش، از: م. سهرابی
http://fardayerowshan.blogspot.com
?
پابرگها (بهقولِ علما: اهمِّ نسخهبدلها):
[1] اصل: آن خر نر رايگان خو كرده بود
[2] در اصل: چون تفحص كرد از احوال خر آن کنيزک بود زير و، خر زبَر
[3] در اصل: تا نمايد گرگ يوسف، شهد شور
[4] در اصل: جز مگر بندهیْ خدا، کز جذب، حق
[5] در اصل: خفت اندر زير خر هم در زمان
[6] در اصل: بر دريد از زخمِ خر لختِ جگر
[7] در اصل: كرسی از يكسو، زن از يكسو فتاد دم نزد درحال و، در دم جان بداد
[8] در اصل: در حقيقت دان كه کمتر زآن زنی
[9] در اصل: … آن زن را بکاست
(ضمناً، در چاپ اميرکبير، در هردو بيت، بهجای «عار»، «غار» آمده، که کاملاً نادرست است… کافران از محمّد ننگ داشتهاند… نه غار!!)
[10] در اصل: در گلو بگرفت لقمه، مرگ بُد
البتّه، صورتهای ديگری هم میتوان حدس زد … والله لااعلم!
[11] در اصل: كاندرون دام، دانه زهرهاست
[12] در اصل: گر تو را استاد خوش نقشی نمود
38.963745
35.243322
دوست داشتن در حال بارگذاری...